علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

بهشت من تویی

امان از دلدرد......

پسر عزیزم امروز 1 ماه و 5 روز از تولد تو میگذره عزیز مامان چند شبی هستش که دلدرد های شدیدی سراغت میاد و تو گریه های شدیدی میکنی ..........حتی نمیتونی تصور کنی با هر گریه تو چه حالی به من دست میده دیروز بردمت پیش متخصص اطفال بعد از معاینه گوش و چکاپ کلی شما که رضایت بخش بود گفتن ه این دلدرد ها عادیه و نمیشه داروی قوی مصرف کرد چون باعث خنگی بچه میشه قطره کولیک پد برای شما دادن بلکه کمی اروم شی بهر حال دیشب خیلی گریه کردی عزیز دل امیدوارم زود خوب بشی گلم خدا میدونه که من با شب بیداری هیچ مشکلی ندارم فقط نمیخوام شما درد داشته باشی انشالا چهار شنبه با هم میریم بندر عباس پیش خانواده پدرت مسافر کوچولوی من راستی اینم بگم که ماش...
7 آذر 1390

پسر 23 روزه من.....

عزیزکم باورم نمیشه 23 روزه پا به زندگی ما گذاشتی چقدر از بودن و داشتنت حس خوشبختی میکنم روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تو رو به من بخشیده تو بزرگترین اتفاق زندگی من هستی ....کسیکه با وجودش نام زیبای مادر رو به من هدیه کرد از تو و پدرت ممنونم که من رو تا این حد بالا بردید اینم 2 تا از عکسای قشنگت عروسک من خیلی خیلی دوستت دارم         ...
25 آبان 1390

پسر گلممممممم

هر روز داری شیرینتر از روز قبل میشی فقط خدا میدونه که چقدر توی دل من و بابایی جا داری گاهی اینجوری میخوابی گاهی اینجوری..... بعضی اوقاتم اینجوری قربونت برم اینم وقتیکه چشای قشنگت بازههههههههههه قربونت اون لبای غنچه ات برم مامانیییی ...
11 آبان 1390

خوش امدی

پسر عزیزم تو در روز 2 ابان به دنیا اومدی هیچ جمله ای بیانگر احساس من به تو نیست در یک کلاممممم همه دنیای منی خیلی دوستت داریم هم من هم بابایی  اینو یادت نره!!!! ...
4 آبان 1390

ماه موعود.....

بالاخره رسید...... ابان ماه هم رسید برای همه یک ابان مثل همه ابان های زندگی و برای من ابان ماهی که یک بار بیشتر نیست و دیگر تکرار نمیشود..... تک تک ثانیه ها تو را فریاد میزنند..... اجرهای خانه هم منتظرند.....همه چیز حاکی از لحظه شماری برای اتفاقیست عظیم! ازمونی بزرگ در انتظار من است و اغوشی گرم در انتظار تو....... دستهایت را تا جایی که توان دارند رو به اسمان ببر.....خدا را در اغوش بکش شاید امشب اخرین فرصت باشد فرشته اسمانی من ...
1 آبان 1390

این روزهای مادرانه.....

سلام پسرم! امیدوارم حالت خوب باشه عزیز دلم .....................این روزا پر از احساس های مختلفم که شرح هر کدوم ساعت ها وقت میبره و شاید بدترین بخشش این باشه که نمیشه این حس هارو برای کسی توضیح داد احساس میکنم قراره مورد هجوم اتفاقاتی قرار بگیرم که برای من خیلی زوده و هیچ راه فراری ندارم احساس میکنم دلم برای تو تنگ میشه....برای تکون های ارومت ....باری ضربان قلبت.....برای حضورت در وجود من احساس میکنم.................... نمیخوام از تمام حس هایی که دارم بگم شاید اینها اصلا برای تو جالب نباشه اما غنچه زندگی من اینها واقعیت این روزهای مادرته دائم در حال دعا کردنم انگار غیر از خدا هیچ موجودی نمیتونه کمکم کنه تو هم دعا کن عزیز دلم .......
28 مهر 1390

اماده سفر.....

پسرم اگه وقت شناس باشي بايد تا ٢٥ روز ديگه بياي ...! اين در ظاهر يه جمله اس اما براي من خيلي معنا داره ، معني يه دنيا ترس و اضطراب و عشق...... ترس از درداي پيش رو كه البته بالاخره تموم ميشن اضطراب از مسئوليتي كه قراره روي شونه هاي ضعيف من باشه و عشق به تو كه مسافري هست از بطن وجود من و مهربونترين همسر دنيا عزيز دلم امروز لباساي كوچيكتو شستم تا ساكمونو ببنديم و اماده باشيم ..... اميدوارم با ترس هاي من نترسي عزيزكم من قول مسدم مراقبت باشم همه درداي دنيا رو تحمل ميكنم بخاطر روي ماهت تو فقط سالم باش ، من جونمم برات ميدم
21 مهر 1390