سفر با تو !!!

قبلا وقتی میگفتن اماده شو بریم سفر تو دو سه ساعت کل خونرو تمیز و مرتب میکردم شاید حس میکردم

اینجوری وقتی خسته و کوفته از سفر میام احساس ارامش بیشتری بهم دست میده

از سفر قبلی خانواده سه نفری ما دو ماهی میگذره....چه سفری!!!!یک ماه چرخیدیم رفتیم بندر.مدینه.

مکه . بندر.تهران و دست اخر خانه نه چندان کوچکمان

سفر قبلی خیلی منو خسته کرد ..... و خیلی دوست داشتنی بود

.................

تعطیلات خرداد از راه رسیده همه به فکر سفر هستن

مادر و پدر میرن مشهد

برادر بزرگتر میره مشهد

برادر کوچیکتر میره شمال

برادر شوهر رفته تهران..............خلاصه ما قرار مگس بپرونیم :)

برادر کوچیکتر تلفن میزنه:با مامان حرف زدیم گفت تنهایین میخوایم بیایم قم

من:بیاین خوشحال میشم مام از تنهایی در میایم....خداحافظ....خداحافظ

یک ساعت بعد...صدای تلفن....برادر کوچیکتر!!!!!

سلام گفتم بگم شمام بیاین بریم شمال یا اردبیل...انتخاب با شماس

من:باشه خبر میدم بهت با حسین حرف بزنم......خداحافظ....خداحافظ

نگاه خونه میکنم پریروز همه جارو مرتب کردم ولی الان بازار شامیه واسه خودش

هرجارو میبینی اثری از بچه هست حتی یه ادم کور وقتی بیاد میفهمه ما بچه داریم(بالاخره پا روی

جغجغه میذاره دیگه)فکر میکنم تا شب جمع میشه؟؟؟؟به خودم میگه نمیشه مگه اینکه بچه رو بذاری

برای باباش!!!!نگاه باباش میکنم چند روزیه پشت یه خروار کتاب قایم شده صد البته امتحان هم داره

ولی میخواد با این بهونه کمک من هم نکنه

به برادر زنگ میزنم:چند ساعت راهه؟جا داریم یا نه؟هوا چطوره؟؟؟؟؟

بعد کلی حرف میرسیم به این نتیجه:شمال میریم چون راه کمتره..............

نگاه علی میکنم گریه میکنه و منو میخواد میرم سراغش تا ازش فارغ شم دو ساعتی گذشته

میرم سراغ چمدون!!!!اره برای دو روز ه چمدون لازمه

لباس علی.حوله علی.وسایل علی.میکسر!!!(نخندین واقعا با خودم میبرم چون لازمه)قابلمه...........

و حالا خودمون :دو دست لباس خانه دوتا بیرونی وحوله و جوراب.......تموم شد:)

خدا رحم کنه که این دو روز بد قلق نشی اخه عزیزم مامان خیلی خسته اس

دوست داره بعد مدتهاااا یکم فقط یکم استراحت کنه...........دوستت دارم