علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

بهشت من تویی

خلوتی مادرانه

1391/7/2 0:53
نویسنده : مامان کوچولو
493 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اول مهر بود و شاید بدترین اول مهر زندگی من!

همه برنامه های من بهم ریخته بود و باید قیافه اخمالوی شوهر رو هم تحمل میکردم با صدای نق نق علی

وای خدا ..... دلم میخوهد بخوابم .... دلم میخواهد مثل همه همسن و سالهای خودم باشم

بیشترین دغدغه ام لباس و کفش باشد .... وقتی به خانه می آیم بوی غذای گرم مادرم از سر کوچه

بی اختیارم کند ...... خدایا دلم برای ازادی گدشته ام عجیب تنگ شده

این موجود کوچک دوست داشتنی که حالا 11 ماه تمام است که جسمی زمینی دارد تمام ثانیه های من را

درگیر خود کرده . گاهی فکر میکنم اگر نبود چه میکردم و گاهی همین من عاشق بی هوا سرش داد

میکشم انگار کوتاهترین دیوار خانه ام همین کودک نوپاست

همین یک ساعت پیش وقتی داشتم با حس خیلی بدی از بی توجهی اقای همسر و خانه به هم ریخته ای

که شب قبل کلی جان کنده بودم تا مثل دسته گل شود و حالا بازار شامی بود و من سعی داشتم 

همه چیز رو مرتب کنم ..علی هی نق زد و نق زد و نق زد و من دست اخر فقط بردم گذاشتمش وسط

اتاق تاریک و فرار کردم توی هال

طفلی بعد از چند ثانیه از ترس نبودن ظالمی چون من زد زیر گریه و شروع کرد بدنبال من گشتن !

هرچی فحش بلد بودم نثار خودم کردم که این بچه چه تقصیری دارد؟؟؟؟

پسرکم این 11 ماه شاید سخت ترین روزهای عمر من بود دست تنها 1000 هندوانه زیر بغل زدم

تلخی من را ببخش .... شاید اگر پدرت کمی با محبت تر بود

شاید اگر دانشگاه نمیرفتم

شاید اگر مادرم کوچه بالایی ما زندگی میکرد و شاید و شاید ..... شاید اوضاع فرق میکرد و من هیچ وقت

مثل حالا احساس خستگی نمیکردم

باز هم میگویم

مرا ببخش

پ.ن:امیدوارم بعد از خوندن این پست حس نکنین وقتتونو برای خوندن چرندیات من تلف کردین

داشتم از غصه میترکیدم جز اینجا جایی گیرم نیومد :(

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

هنگامه
3 مهر 91 0:06
سلام عزیزم من از هزار توی نی نی وبلاگ ناخواسته نوشته هاتو خوندم . گلم خدارو به خاطر داشتن علی شکر کن اگر بچه دار نمی شدی چه ؟ اگر به قول مادر شوهر ها دختر زا بودی چه ؟ من عاشق بچه دار شدن هستم اما چون دانشجو هستم و سر کار نمی رم مادر شوهرم فکر می کنه اگر بچه بیاد زحمت پسرش 1000 برابر میشه دست نگه داشتم تا چند سال بعد که یه حساب بانکی پر داشته باشم . یه جورایی درکت می کنم ولی همیشه در هر چیزی حکمتی است حتی تلخی زندگی . عزیزم ارتباطت با خدا را بیشتر کن فکر کن زندگی در همان روزی است که تو از خواب بیدار می شوی و فردایی نیست سخت است می دانم ولی به خودت و به طفلت کمک کن.
الناز(مامان بنیا
4 مهر 91 16:12
ملیحه به داشتن دوستی عین تو واقغعا افتخار میکنم تموم می شههههههه
مدیسا مامان پرهام
9 مهر 91 12:56
منم تو موقعیتی شبیه این بودممم همش به خدا می گفتم خدابا منو مثل کوه محکم کن که خسته نشم کم نیارم اما واقعا بعضی اواقات ادم می بره.
صبا مامان هومان
9 مهر 91 15:07
سلام ملیحه جون درکت میکنم واقعا از ته دل میدونم چی میگی ولی اینو بدون در نهایت اول و اخرش خودت باید تمام مسئولیت بچه رو به عهده بگیری من با اینکه مامانم نزدیکمه و شاغل نیستم و درسمم خییییییییییییییلی وقته تموم شده ولی همیشه ترجیح میدم هومان پیش خودم باشه اصلا بازار نمیرم فقط با همسرم و هومان نمیذارمش پیش کسی حتی برای یک ساعت اصلا نگران نباش و این نیز بگذرد
ازاده مامانه هانا
14 مهر 91 18:52
ملیحه نازنینم .. قشنگ نوشتی خوب ادم بعضی وقتا دلش پر باید خالی شه و چه جایی بهتر از اینجا . چون بعضی حرفارو نمیشه به خونواده زد. بماند. عزیز دلم منم مث خودت 1000تا هندونه زدم زیر بغلم بعضی وقتا حسودیم میشه به بچه هایی که میرن اشپزی میکنن کیک میپزن حتی وقت دارن لاک بزنن. مو رنگ کنن. باورت میشه؟ اما با تمام خستگی های رورانت چه اشکالی داره خونت شلخته باشه گاهی؟ اصلا تمیز نکن خودتو بزن کوچه علی چپ اولش سخته اما عادت میکنی بهتر از ایه که روحت خراشیده شه بپاش بریز بزار علیم بزنه بشکونه بریزه اون وقت شوشوتم به خودش میاد که تو هم ادمی
راز
16 مهر 91 15:09
سلام عزيزم خسته نباشي. الان قشنگ دركت ميكنم وقتي داشتي اين پست مينوشتي چه حسي داشتي و چقدر غمگين بودي. همه ما با داشتن كوچولوهاي شيطون و دست تنها هر از گاهي اين حس بد بهمون دست ميده. اما عزيزم اين وبلاگ براي پسر گلته و وقتي بزرگ شد و خوند پدرش خيلي با محبت نبوده و به مامانش تو نگهداري از اون كمك نكرده چه حسب بهش دست ميده؟ من جاي شما بودم اين جمله رو پاك ميكردم و البته اين نظر من رو هم بپاك. بووووووس
مامی مائده
17 مهر 91 23:05
قوی باش عزیزم فقط میتونم بگم این نیز بگذرد ...
مومو
18 مهر 91 12:58
دو تا پست پشت هم داری که تو یکیش آقای همسر علی جان رو نگه می داره تو یکیش احساس دست تنهایی می کنی! می دونی؟ مردا بعضی وقتا ناخواسته می زنن یه راسته رو داغون می کنن! ما زن ها هم که دل نازک... گاهی اصلا انتظار بعضی کارا و بعضی چیزا رو نداریم و همین دلمون رو می شکنه! به هر حال زندگی همین چیزاش خوبه! همش همه چی خوب باشه خوشی می زنه زیر دل آدم! والا به خدا! مراقب خودت باش
بهی
21 مهر 91 16:28
ملیحه با خوندن این حرفات دلم واسه آخرین روزا و شبای بارداری که همش باهم سیر زایمان و ورزشامون و مرور میکردیم تنگ شد...نمیدونم چرا. همه ی شایدهاتو از ته دل درک میکنم چون شرایطم مثل توئه و بیشتر دلم تنگ میشه.... علی رو ببوس
نجمه مامان رادین
12 آبان 91 20:21
سلام عزیزم شرایط تو خیلی شبیه منه.... با خوندن جملاتت اشک تو چشام جمع شد خیلی دلم گرفت و تک تکشو با تمام وجود درک کردم . خدایا به همه مامانا کمک کن....
عاطي مامان حسين
19 آذر 91 1:15
فقط ميخوام بهت يه خسته نباشيد گرم بگم. دوست داشتي به ما هم سري بزن خدا قوت