علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بهشت من تویی

اصلاح میکنیم!

برای اولین بار البته بعد از دوبار تیغ زدن موهات دیشب بابا حسین موهاتو برات کوتاه کرد انقده خوشمزه شدی که خدا میدونه مدل موهاتم شده تو مایه های المانی :) برای دوستانی که لطف داشتن و سراغ منو گرفتن.....سخت مشغول امتحاناتم و کارای پیش ازون هستم شاید ندونید ولی درسم کارای عملی زیاد داره و با علی به سختی میتونم انجامشون بدم انشالااا ایام تعطیلات ترم میام کلوب هروقت تونستم ازت یه عکس واضح بگیرم!!!!! به این پست اضافه میکنم
11 دی 1391

یعنی میشه؟؟؟

خدایا یعنی میشه یه روزی برسه که علی از باز کردن در کابینت و بیرون ریختن کشوها خسته بشه؟؟؟ روزی میرسه که وقتی بیداره بشه در ماشین ظرفشویی رو باز کرد؟؟؟؟ خدایا همش سعی میکنم بپذیرم همه بچه ها همینن ولی نمیشه:( از اینهمه به هم ریختگی و تلاش بیهوده خسته شدم بهم صبر بده
23 آذر 1391

چهارده ماهگی

بالاخره اومدیم!!! بعد از کلی وقت غیبت...........راستش حال و حوصله نداشتم بیام اینجا از تو بگم کلی بزرگ شدی اقا شدی الان دیکه 7 تا دندون داری ماشالاااا خیلی خوب راه میری عاشق ددر رفتنی خیلی خیلی به من وابسته ای اصلااا منو میبینی باباتم نمیخوای و این خیلی کار منو سخت کرده دیگه خودت میخوابی البته بعد از کلی وول وول خوردن غذا خوب میخوری و خیلی علاقه داری خودتم همکاری کنی همش بهم میریزی و میای اشپزخونه ظرف از تو کابینت میکشی بیرون............. خلاصه وروجکی شدی که بیا و ببین خیلی دوستت دارم با این که خیلی خسته میشم ولی از بودنت خیلی خیلی خوشحالم راستی فردام قراره ببرمت اتلیه :) امیدوارم همکاری کنی تا عکسای ناز ازت...
8 آذر 1391

یکسال گذشت

باورش سخته برای من که مادرم باور اینکه یکسال از در اغوش کشیدن جسم گرمت گذشته خیلی سخته و خیلی شیرین:) عزیز دلبندم پسر شیرینم امید زندگی نوپای من تولد یکسالگیت مبارک از خدا میخوام انسان و کریم بزرگ شی مثل صاحب اسمت حضرت (( علی اکبر )) دوستت دارم
7 آبان 1391

عمه شدم

رهای عزیزم امروز پیش از ظهر بعد از بیشتر از 12 ساعت درد کشیدن زهره خانوم برادرم ،توی بیمارستان صارم به روش طبیعی با قد 52 و وزن 3200 بدنیا اومد دلم دارم پر میمشه برم ببینمش داداش گلم بهت تبریک میگم همینطور تو زهره مهربونم طعم شیرین مادری و پدری گوارای وجودتون
22 مهر 1391

11 ماه و 18 روز

کمتر از دو هفته به یکساله شدنت مونده چقدر شیرینه که داری بزرگ میشی خیلی خیلی کنجکاوی و ماشالااا باهوش سعی میکنم از کارات ناراحت نشم و باهات همراهی کنم :) برای کادوی تولدت رفتیم یه تاب خریدیم خیلی وسیله خوبیه کاملا جمع میشه و میشه تو ماشین بردش سفرو مهمترین نکته اش اینه که صندلیش درمیاد و جمع میشه و میشه بعنوان صندلی غذا مصرفش کرد و این یعنی تو سفر من از ناراحتی غذا نخوردنت راحت شدم چون شدیدا به صندلی غذا عادت داری و فقط توی اون غذا میخوری امشبم توی تابت خوابت برد ههههههههه راستی شاید برای تولدت تهران باشیم چون نینی دایی هادی باید تا هفته بعد بدنیا بیاد (اگه بیاد ) و احتمالا برای دو هفته دیگه واسه مهمونیشون بریم تهران ...........
20 مهر 1391

راه میروی

روزه جمعه 31 شهریور حدودای ساعت 5 بعد از ظهر دراز شده بودمو تلویزیون میدیدم و تو مثل همیشه می ایستادی و نگاه میکردی به اسباب بازیات که شش قدم برداشتی و افتادی زمین :) چقدر خوشحال شدم که بالاخره ترست رو کنار گذاشتی و راه رفتی حالا این دو روزه کارت شده راه رفتن یکسر میری و میفتی و مطمئنم تولد یکسالگیت کاملا راه افتادی قدمهات استوار پسر شیرینم
3 مهر 1391

خلوتی مادرانه

امروز اول مهر بود و شاید بدترین اول مهر زندگی من! همه برنامه های من بهم ریخته بود و باید قیافه اخمالوی شوهر رو هم تحمل میکردم با صدای نق نق علی وای خدا ..... دلم میخوهد بخوابم .... دلم میخواهد مثل همه همسن و سالهای خودم باشم بیشترین دغدغه ام لباس و کفش باشد .... وقتی به خانه می آیم بوی غذای گرم مادرم از سر کوچه بی اختیارم کند ...... خدایا دلم برای ازادی گدشته ام عجیب تنگ شده این موجود کوچک دوست داشتنی که حالا 11 ماه تمام است که جسمی زمینی دارد تمام ثانیه های من را درگیر خود کرده . گاهی فکر میکنم اگر نبود چه میکردم و گاهی همین من عاشق بی هوا سرش داد میکشم انگار کوتاهترین دیوار خانه ام همین کودک نوپاست همین یک ساعت پیش وقتی داش...
2 مهر 1391

یه تک پا.....

داره کم کم دانشگاهمون شروع میشه هنوز نرفته دل تنگم خدارو شکر باباییت هست و نگهت میداره و بازهم خدارو شکر که شما پیشش میمونی امیدوارم بتونیم با کمک هم روزای خوبی رو بگذرونیم و من درسمم بخونم از شیطنتت هرچی بگم کم گفتم از در و دیوار بالا میری فکر کنم تا یکسالگیت راه هم بیفتی الانم می ایستی ولی جرات نداری قدم برداری خیلی خیلی به من وابسته ای میرم کلاس رانندگی خدا کنه بار اول ازمون قبول شم :) خیلی کم نت میام و بیشتر به شما و خونه و بابا میرسم خیلیم موفقیت امیز بوده و دیگه اینکه ورزش میکنم و امیدوارم به وزن سابقم برگردم ..... عکس به درخواست خاله ازاده مامان هانا گلی   ...
23 شهريور 1391

ده ماه و چند روز!

باورش کمی سخته باور اینکه بزودی یکسال از لمس از وجودت میگذره! باور اینکه بزرگ شدی و بزودی مستقل قدم برمیداری دندون های کوچیکت رو دوست دارم .... بالاخره از لثه بیرون اومدن ولی این جریان ادامه داره امیدوارم بعد ازین راحت تر باشه برات دستهاتو دوست دارم ......همیشه وقتی میام بطرفت بالا میاریشون و بازشون میکنی تا در اغوش بگیرمت لب هاتو دوست دارم...... وقتی که میای پیشم و بغلت میکنم لب هاتو به صورتم میکشی خنده هاتو دوست دارم......وقتی منتظری باهات بازی کنم از نگاه من قهقهه میزنی و تازه من میفهمم خوشبخت ترین روی زمینم عزیزم دلم همه لحظه هاتو دوست دارم ببخش اگر گاهی تند میشم و بی حوصله.... ببخش اگه گاهی بی تفاوت از کنارت میرم.......
7 شهريور 1391