علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

بهشت من تویی

......

نتوانستم برای این دلنوشته عنوانی انتخاب کنم......نوروز امسالمان هفت سین نداشت اما هفت طواف عشق داشت و هفت سعی بین صفا و مروه! روزمان را در جوار حرم نبوی نوروز کردیم.از پیامبر مهربانی ها خواستیم زندگیمان را همچون زندگی علی ابن ابی طالب و زهرای مرضیه نماید انشاالله و فرزندانی همچون ذریه پاکشان به ما اعطا کند. زبانم از گفتن احساس ان روزها قاصر است و دستم ناتوان ...ساعتها در مسجد الحرام به خانه ای زل میزدم که هیچ نداشت و همه چیز داشت. از هر رنگ و زبانی بودی فرقی نداشت در محضر یکتای عالم همه کفن پوش و ملتمس به درگاهت امدیم ... اشک از چشم گنهکار ریختیم و در کنار مقام ابراهیم فریاد کردیم:بار الهاااا به حرمت قدمهای ابراهیم گناهان...
24 فروردين 1391

4 ماه و 5 روز.....

عزیز دلم این چند وقت اوضامون خیلی بهم ریخته اسباب کشی کذدیم و هنوز جا نیفتادیم دانشگاه منم شروع شده که کارا رو سخت تر میکنه :( اینارو گفتم که بهم حق بدی که دیر اومدم وبتو اپ کردم شما از هفته گذشته فرنی میخوری چون مامانی ٧ ساعتی خونه نیست و میره دانشگاه تو چکاپ ٤ ماهگیت ٦٢ سانت قدت و ٦٩٥٠ وزنت بود دورسرتم ٤١ هههههههههه ماشالا سر بزرگیااااا یاد گرفتی دستتو میاری تا همه چیزو بگیری و من فکر میکنم راست دست هستی چون همش با دست راستت وسایلو میگیری راستی ٢١ اسفند میریم بندر عباس و ٢٦ اسفند راهی دیار عشق میشیم......مامانی داریم حاجی میشیم ...... باورم نمیشه که با اومدنت انقدر نعمت تو زندگیمون زیاد شده خدارو هزار مرتبه شکر عکس ...
15 اسفند 1390

يه عمه كوچولو......

انروز فهميدم بعد از ٧ سال برادرم داره بابا ميشه خيلي خوشحالم و اميدوارم نينيشون سالم بدنيا بياد تا حس قشنگ اين روز هاي منو درك كنن خدايا شكرت
23 بهمن 1390

سه ماه گذاشت

امروز سومین ماهگرد عزیز منه چندتایی عکس میذارم برای یادگاری   لباسای علی بدون علی :) مامان این چیه دستت؟؟؟؟؟ بابا بذارش کنار.......... فهمیدم....دوربینه ههههههههه چرا از همه طرف عکس میندازی؟؟؟؟؟؟ میام دوربینتو میخورمااااااااااااا بیخیال ............... هرچقدر میخوای بنداز مشکلی نیست   ...
2 بهمن 1390

تو غلت میزنی :)

روز یکشنبه مصادف با ١٨/١٠ دو ٧٦ روزگی برای اولین بار غلت زدی ........................... انقدر با بابایی ذوق کردیم که یادمون رفت ازت عکس بندازیم هنوز نتونستم یه عکس خوب ازین کار جدیدت بندازم :( دیگه کاملا منو میشناسی عاشق دستات هستی و وقتی میبینیشون یهویی تعجب میکنی وقتی دمر میذاریمت گردنتو بالا میگیری ....................خلاصه همه این حرفا عروسکم داری بزرگ میشی این لباس الان اندازته که هوا سرده:(منم تنت کردم عکس بندازم که یادگاری بمونه مامان به قربون گردن گرفتنتت...............خنده قشنگت منو کشته اسباب بازیای همیشه همراه پسری.................روزی هزار بار از دیدنشون تعجب میکنه ای بابا ........این مامان ما دست...
21 دی 1390

واکسن دو ماهگی

پسرم دیروز واکسن دو ماهگیت رو زدیم ازینکه وقتی سوزن توی پات فرو رفت چشم قشنگت پر از اشک شد خیلی ناراحت شدم اما چاره چیه ؟؟؟باید این واکسن هارو بزنی تا انشالا مریض نشی از دیروز تب داشتی هنوزم داری اما نسبت به ساعت های اول خیلی بهتری و دیگه پات درد نمیکنه و ناله نمیکنی امیدوارم زود خوب شی عزیزم اینم عکس دیروزت که از تب خوابت برده بود ...
4 دی 1390

پاییز تمام شد

امروز اولین روز زمستونه.........بهاری ترین پاییز عمر من و پدرت گذشت و زمستون از راه رسید دلم میخواد احساس این روزهامون رو گوشه ای از خونه بذارم تا وقتی بزرگ شدی و رشید ...حس این ساعت ها رو باهات تقسیم کنم تا ببینی من و پدرت چقدر این روزها عاشق بودیم تا بفهمی که همه وجود و عشقمون در بودن تو و لبخندت خلاصه میشد......... اما حیف که این لحظه ها خیلی زود میگذرن و تو حتی ذره ایش رو بخاطر نمیاری.....حیف!!!!! ولی این رو بدون پسر قشنگم ما زیباترین روزهای مشترکمون رو با وجود شما حس کردیم و برای اسایش و رفاه تو از همه وجودمون مایه میگذاریم دوستت داریم ...
1 دی 1390

امان از دلدرد......

پسر عزیزم امروز 1 ماه و 5 روز از تولد تو میگذره عزیز مامان چند شبی هستش که دلدرد های شدیدی سراغت میاد و تو گریه های شدیدی میکنی ..........حتی نمیتونی تصور کنی با هر گریه تو چه حالی به من دست میده دیروز بردمت پیش متخصص اطفال بعد از معاینه گوش و چکاپ کلی شما که رضایت بخش بود گفتن ه این دلدرد ها عادیه و نمیشه داروی قوی مصرف کرد چون باعث خنگی بچه میشه قطره کولیک پد برای شما دادن بلکه کمی اروم شی بهر حال دیشب خیلی گریه کردی عزیز دل امیدوارم زود خوب بشی گلم خدا میدونه که من با شب بیداری هیچ مشکلی ندارم فقط نمیخوام شما درد داشته باشی انشالا چهار شنبه با هم میریم بندر عباس پیش خانواده پدرت مسافر کوچولوی من راستی اینم بگم که ماش...
7 آذر 1390