علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بهشت من تویی

تو غلت میزنی :)

روز یکشنبه مصادف با ١٨/١٠ دو ٧٦ روزگی برای اولین بار غلت زدی ........................... انقدر با بابایی ذوق کردیم که یادمون رفت ازت عکس بندازیم هنوز نتونستم یه عکس خوب ازین کار جدیدت بندازم :( دیگه کاملا منو میشناسی عاشق دستات هستی و وقتی میبینیشون یهویی تعجب میکنی وقتی دمر میذاریمت گردنتو بالا میگیری ....................خلاصه همه این حرفا عروسکم داری بزرگ میشی این لباس الان اندازته که هوا سرده:(منم تنت کردم عکس بندازم که یادگاری بمونه مامان به قربون گردن گرفتنتت...............خنده قشنگت منو کشته اسباب بازیای همیشه همراه پسری.................روزی هزار بار از دیدنشون تعجب میکنه ای بابا ........این مامان ما دست...
21 دی 1390

واکسن دو ماهگی

پسرم دیروز واکسن دو ماهگیت رو زدیم ازینکه وقتی سوزن توی پات فرو رفت چشم قشنگت پر از اشک شد خیلی ناراحت شدم اما چاره چیه ؟؟؟باید این واکسن هارو بزنی تا انشالا مریض نشی از دیروز تب داشتی هنوزم داری اما نسبت به ساعت های اول خیلی بهتری و دیگه پات درد نمیکنه و ناله نمیکنی امیدوارم زود خوب شی عزیزم اینم عکس دیروزت که از تب خوابت برده بود ...
4 دی 1390

پاییز تمام شد

امروز اولین روز زمستونه.........بهاری ترین پاییز عمر من و پدرت گذشت و زمستون از راه رسید دلم میخواد احساس این روزهامون رو گوشه ای از خونه بذارم تا وقتی بزرگ شدی و رشید ...حس این ساعت ها رو باهات تقسیم کنم تا ببینی من و پدرت چقدر این روزها عاشق بودیم تا بفهمی که همه وجود و عشقمون در بودن تو و لبخندت خلاصه میشد......... اما حیف که این لحظه ها خیلی زود میگذرن و تو حتی ذره ایش رو بخاطر نمیاری.....حیف!!!!! ولی این رو بدون پسر قشنگم ما زیباترین روزهای مشترکمون رو با وجود شما حس کردیم و برای اسایش و رفاه تو از همه وجودمون مایه میگذاریم دوستت داریم ...
1 دی 1390

امان از دلدرد......

پسر عزیزم امروز 1 ماه و 5 روز از تولد تو میگذره عزیز مامان چند شبی هستش که دلدرد های شدیدی سراغت میاد و تو گریه های شدیدی میکنی ..........حتی نمیتونی تصور کنی با هر گریه تو چه حالی به من دست میده دیروز بردمت پیش متخصص اطفال بعد از معاینه گوش و چکاپ کلی شما که رضایت بخش بود گفتن ه این دلدرد ها عادیه و نمیشه داروی قوی مصرف کرد چون باعث خنگی بچه میشه قطره کولیک پد برای شما دادن بلکه کمی اروم شی بهر حال دیشب خیلی گریه کردی عزیز دل امیدوارم زود خوب بشی گلم خدا میدونه که من با شب بیداری هیچ مشکلی ندارم فقط نمیخوام شما درد داشته باشی انشالا چهار شنبه با هم میریم بندر عباس پیش خانواده پدرت مسافر کوچولوی من راستی اینم بگم که ماش...
7 آذر 1390

پسر 23 روزه من.....

عزیزکم باورم نمیشه 23 روزه پا به زندگی ما گذاشتی چقدر از بودن و داشتنت حس خوشبختی میکنم روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تو رو به من بخشیده تو بزرگترین اتفاق زندگی من هستی ....کسیکه با وجودش نام زیبای مادر رو به من هدیه کرد از تو و پدرت ممنونم که من رو تا این حد بالا بردید اینم 2 تا از عکسای قشنگت عروسک من خیلی خیلی دوستت دارم         ...
25 آبان 1390

پسر گلممممممم

هر روز داری شیرینتر از روز قبل میشی فقط خدا میدونه که چقدر توی دل من و بابایی جا داری گاهی اینجوری میخوابی گاهی اینجوری..... بعضی اوقاتم اینجوری قربونت برم اینم وقتیکه چشای قشنگت بازههههههههههه قربونت اون لبای غنچه ات برم مامانیییی ...
11 آبان 1390

خوش امدی

پسر عزیزم تو در روز 2 ابان به دنیا اومدی هیچ جمله ای بیانگر احساس من به تو نیست در یک کلاممممم همه دنیای منی خیلی دوستت داریم هم من هم بابایی  اینو یادت نره!!!! ...
4 آبان 1390

ماه موعود.....

بالاخره رسید...... ابان ماه هم رسید برای همه یک ابان مثل همه ابان های زندگی و برای من ابان ماهی که یک بار بیشتر نیست و دیگر تکرار نمیشود..... تک تک ثانیه ها تو را فریاد میزنند..... اجرهای خانه هم منتظرند.....همه چیز حاکی از لحظه شماری برای اتفاقیست عظیم! ازمونی بزرگ در انتظار من است و اغوشی گرم در انتظار تو....... دستهایت را تا جایی که توان دارند رو به اسمان ببر.....خدا را در اغوش بکش شاید امشب اخرین فرصت باشد فرشته اسمانی من ...
1 آبان 1390