علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بهشت من تویی

این روزهای مادرانه.....

سلام پسرم! امیدوارم حالت خوب باشه عزیز دلم .....................این روزا پر از احساس های مختلفم که شرح هر کدوم ساعت ها وقت میبره و شاید بدترین بخشش این باشه که نمیشه این حس هارو برای کسی توضیح داد احساس میکنم قراره مورد هجوم اتفاقاتی قرار بگیرم که برای من خیلی زوده و هیچ راه فراری ندارم احساس میکنم دلم برای تو تنگ میشه....برای تکون های ارومت ....باری ضربان قلبت.....برای حضورت در وجود من احساس میکنم.................... نمیخوام از تمام حس هایی که دارم بگم شاید اینها اصلا برای تو جالب نباشه اما غنچه زندگی من اینها واقعیت این روزهای مادرته دائم در حال دعا کردنم انگار غیر از خدا هیچ موجودی نمیتونه کمکم کنه تو هم دعا کن عزیز دلم .......
28 مهر 1390

اماده سفر.....

پسرم اگه وقت شناس باشي بايد تا ٢٥ روز ديگه بياي ...! اين در ظاهر يه جمله اس اما براي من خيلي معنا داره ، معني يه دنيا ترس و اضطراب و عشق...... ترس از درداي پيش رو كه البته بالاخره تموم ميشن اضطراب از مسئوليتي كه قراره روي شونه هاي ضعيف من باشه و عشق به تو كه مسافري هست از بطن وجود من و مهربونترين همسر دنيا عزيز دلم امروز لباساي كوچيكتو شستم تا ساكمونو ببنديم و اماده باشيم ..... اميدوارم با ترس هاي من نترسي عزيزكم من قول مسدم مراقبت باشم همه درداي دنيا رو تحمل ميكنم بخاطر روي ماهت تو فقط سالم باش ، من جونمم برات ميدم
21 مهر 1390

اتاق قشنگ پسری

عزیز دل من و بابا سلامممم دیگه چیزی نمونده تا بیای و خونمونو پر نور کنی اینم از عکسای اتاقت دوستت داریم             امیدوارم سالم باشی و با خوشی ازین وسایل استفاده کنی و قدردان زحمت پدرجون و مادرجونم باشی   ...
18 مهر 1390

شمارش معکوس...

فقط یه جمله میخوام بگم تا نهایتا ٣٣ روز دیگه باید بیای پیشم و این یعنی نزدیک شدن رویای این ٨ ماه به واقعیتی سخت وشیرین.... خدایا کمکمون کن
15 مهر 1390

هشتمین ماه

دیگه داریم میفتیم تو سراشیبی این دوران.....زود گذشت نه؟؟؟دیروز وارد 8 ماه شدی پسر عزیزم راستشو بخوای خسته شدم خیلی خسته نه!تو خیلی خوب بودی..همیشه خوب بودی حتی کوچیکترین زحمتی برام نداشتی اما من این روزا پر از دلشوره هستم ............ نمیدونم چی در انتظارمه ..از تنهایی و بی تجربگی میترسم ..از غربت این شهر میترسم... فقط تقویم رو ورق میزنمو منتظرم تا بیای تو بیای تا وارد اون دنیایی بشم که منو میترسونه اگه باهاش مواجه بشم ارم میشم برام دعا کن عزیزم ....برای پدرت دعا کن.....دوستت دارم خیلی زیاد ...
17 شهريور 1390

خریدای این چند روز......

سلام پسرم خوش میگذره تو دل مامان ؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم بازم چندتایی خورده ریز خریدیم که من دوست دارم عکساشو اینجا بذارم البته خیالت راحت وقتی اتاقو بچینم تمام این عکسارو پاک میکنم یه سری از سیسمونیه نازت عکس میذارم....... دوست دارم اینو بابایی برات خرید....انقدر ذوق کرد که نمیدونی فکر کنم یه تفنگم برات بخره میشی یه سرباز تموم عیاررررر اینو مامان جون زحمت کشیدن خیلیم مردونس جیگر مامان عاشق این لباس یک و نیم وجبیتم که مامان جون خریده بذار الان با وجب نشونت بدم............. دیدی راست میگمممم؟ عزیزم سالم بیا تو بغلم تا همه این چیزایی که با عشق برات خریدیمو استفاده کنی   ...
30 مرداد 1390

اسباب بازی

سلام پسر قشنگم خوبی؟مامانی من هنوز برای شما اسباب بازی نخریدم چندتا عروسک هست که مال خودم بودن اونارو میخوام بچینم توی وسایلت و البته یه تشک بازی که خیلی با نمکه حتما میرم برات اسباب بازیای پسرونه میخرم راستی امروز داشتم به یه چیزی فکر میکردم......من هیچ وقت دوست نداشتم بازی کنم غیر پازل هیچ بازیی برام جذاب نبود بجاش از 5 سالگیم عاشق فیلم دیدن و کتاب خوندن بودم راستش برام جالب بود که مثل همه دخترای دیگه عروسک برام جذابیتی نداشته و بخاطر همینه که از کل دوران کودکی من یه کارتون اسباب بازی بیشتر باقی نمونده حالا وقتی بیای میفهمی که مامانت یه کوچولو با بقیه فرق داره البته دست خودشم نیست اما خب ...........حالام عروسک خوشگلاشو تقدیم ش...
26 مرداد 1390

لباسای پلوخوری پسرم

ببخشید اگه مامانی بد سلیقس همشم تقصیر من نیستاااااا هرچی لباس خوشمله مال دختراس حالا بذار وقتی بیای ازین خوشگلتراشو میخریم برات عزیزمممممممممممم اینا لباسای زمستونیت این لباست لایه توییش میشه یه سوییشرت جدا واسه پاییز این لباس خواهرته ...... تا ببینیم بعد شما افتخار میدن بیان پیش ما عاشق این لباستم عزیزم وباز هم لباسای خواهری مامانی لباسای تو خونه ایتو میذارم وقتی چیدم تو کمد عکس ازشون میذارم راستی یادت نره دعا کنی یه خواهریم خدا بهت بده وگرنه این لباسای ناز میمونه رو دستمون   ...
24 مرداد 1390

خرید با مامان جون

سلام پسری خوبی؟جات خالی دیروز با مامان جون رفتیم خیابون بهار برای خرید فقط بیا ببین مامان جونت چه تخت خوشملی خریده برات مبارکت باشه راستی دختر عمه من روز یکشنبه زایمان کرد هنوز دختریشو ندیدم اما خوشحالم که سالمن امیدوارم منو توام از زایمان خاطره خوبی برامون بمونه این نمای کلی گهواره اینم بخش روی تخت که جدا هم میشه و قابل حمل هست اینم همون عکس بالاییه فقط جمع شدش که من خیلی با این مزیتش حال کردم هنوز مونده چندتا چیز دیگم خریدیم سرویس تشک دم دستی قنداق و این حوله های کوچولو......... راستی قرار شد مامان جون برای توی تختت سرویس مادرکر بخره من راضی نیستم چون قیمتش بالائه اما خب مامان جون گفتن من دوست دار...
19 مرداد 1390