علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

بهشت من تویی

در استانه 8 ماهگی

امروز وارد هشتمین ماه زندگیت شدی عزیزم دیشب برای اولین بار تنها توی اتاقت خوابیدی !!!البته یک ماهی هست که توی تختت میخوابی و منو بابا توی اتاق شما روی زمین میخوابیدیم چون بابیی دلش نمیومد تنهات بذاره :) بالاخره من تصمیم گرفتم شمارو کاملا جدا بخوابونم و دیشب تصمیمم عملی شد شکر خدا تا صبح دوبار اومدم بهت شیر دادمو رفتم خوابیدم ...شمام اصلا گریه نکردی که امیدوارم همیشه همینجور بمونی رفتیم برای چکاپ این ماه قد 67.5 دور سر 43.5 وزن 7870 وزنت نیم کیلو کم داره :( تقصیر دندوناته که داره انقدر اذیتت میکنه و هیچ خبریم از دراومدنشون نیست کلی چیزای جدیدم ازین ماه میتونی بخوری :انواع پوره.ماش و عدش. ماست.اب سیب و هویج.زرده تخم مرغ...
3 خرداد 1391

امسال من هم مادرم!!!

امسال تولد حضرت زهرا خیلی خیلی برام دلچسب بود حس خوبی داشتم ازینکه مادرم...ازینکه تو و پدرت در کنارم هستین....ازینکه بهتر از هر سال قدر مادر عزیزم دونستم....خدایا شکرت در بطنم  ایه به ایه خوانده شدی و سوره خلقتت را تکمیل کردی و بی انکه بدانم به من تعلیم دادی تا "مادر "شوم...!! دوستت دارم ...
24 ارديبهشت 1391

بیشتر از هر چیز مادر توام.....

انگار در دنیا هیچ هنری ندارم!!! انگار هیچ وقت دست به قلم و رنگ و دوربین نبرده ام!!! انگار هرگز ساعتی را برای خودم نبوده ام!!! انگار و انگار و هزار انگار...... انگار همیشه خدا مادر بوده ام انگار هر لحظه ام را با تو نفس کشیده ام انگار سالهاست تو را میشناسم نمیدانم عزیزکم ولی فکر کنم انگار عاشق ترینم .... عاشق تو عاشق نگاه و صدایت زیبای کوچکم انگار جان من مال من نیست مال توست..............انگار بیش از هرچیز مادر توام!!! ...
14 ارديبهشت 1391

این روزها.........

این روزها که با دیدنم همه وجودت میشود خواهش اغوش من.... این روزها که تنها با محبت و بوی تن من به خواب میروی..... این روزها که دست و پا میزنی تا ساعتی با تو بازی کنم...... این روزها که دستهایت را بسوی من باز میکنی تا از کنارت بی توجه نروم..... این روزها که تن لطیفت را با دستانم لمس میکنم...... این روزها که با دیدن ادای جدیدی که برایت در میاورم شگفت زده میشوی...... تمام این روزها و این لحظات زیبا زود تمام میشود روزی میرسد که از در اغوش من بودن لذت امروز را نمیبری روزی میرسد که با بوی تن دیگری به خواب میروی روزی میرسد که زیر اب اواز میخوانی بدون انکه این روزها را به یاد اوری پسرم تمام این ثانیه ها برای من زیباست کاش یادت ب...
3 ارديبهشت 1391

......

نتوانستم برای این دلنوشته عنوانی انتخاب کنم......نوروز امسالمان هفت سین نداشت اما هفت طواف عشق داشت و هفت سعی بین صفا و مروه! روزمان را در جوار حرم نبوی نوروز کردیم.از پیامبر مهربانی ها خواستیم زندگیمان را همچون زندگی علی ابن ابی طالب و زهرای مرضیه نماید انشاالله و فرزندانی همچون ذریه پاکشان به ما اعطا کند. زبانم از گفتن احساس ان روزها قاصر است و دستم ناتوان ...ساعتها در مسجد الحرام به خانه ای زل میزدم که هیچ نداشت و همه چیز داشت. از هر رنگ و زبانی بودی فرقی نداشت در محضر یکتای عالم همه کفن پوش و ملتمس به درگاهت امدیم ... اشک از چشم گنهکار ریختیم و در کنار مقام ابراهیم فریاد کردیم:بار الهاااا به حرمت قدمهای ابراهیم گناهان...
24 فروردين 1391

4 ماه و 5 روز.....

عزیز دلم این چند وقت اوضامون خیلی بهم ریخته اسباب کشی کذدیم و هنوز جا نیفتادیم دانشگاه منم شروع شده که کارا رو سخت تر میکنه :( اینارو گفتم که بهم حق بدی که دیر اومدم وبتو اپ کردم شما از هفته گذشته فرنی میخوری چون مامانی ٧ ساعتی خونه نیست و میره دانشگاه تو چکاپ ٤ ماهگیت ٦٢ سانت قدت و ٦٩٥٠ وزنت بود دورسرتم ٤١ هههههههههه ماشالا سر بزرگیااااا یاد گرفتی دستتو میاری تا همه چیزو بگیری و من فکر میکنم راست دست هستی چون همش با دست راستت وسایلو میگیری راستی ٢١ اسفند میریم بندر عباس و ٢٦ اسفند راهی دیار عشق میشیم......مامانی داریم حاجی میشیم ...... باورم نمیشه که با اومدنت انقدر نعمت تو زندگیمون زیاد شده خدارو هزار مرتبه شکر عکس ...
15 اسفند 1390

يه عمه كوچولو......

انروز فهميدم بعد از ٧ سال برادرم داره بابا ميشه خيلي خوشحالم و اميدوارم نينيشون سالم بدنيا بياد تا حس قشنگ اين روز هاي منو درك كنن خدايا شكرت
23 بهمن 1390

سه ماه گذاشت

امروز سومین ماهگرد عزیز منه چندتایی عکس میذارم برای یادگاری   لباسای علی بدون علی :) مامان این چیه دستت؟؟؟؟؟ بابا بذارش کنار.......... فهمیدم....دوربینه ههههههههه چرا از همه طرف عکس میندازی؟؟؟؟؟؟ میام دوربینتو میخورمااااااااااااا بیخیال ............... هرچقدر میخوای بنداز مشکلی نیست   ...
2 بهمن 1390