خلوتی مادرانه
امروز اول مهر بود و شاید بدترین اول مهر زندگی من! همه برنامه های من بهم ریخته بود و باید قیافه اخمالوی شوهر رو هم تحمل میکردم با صدای نق نق علی وای خدا ..... دلم میخوهد بخوابم .... دلم میخواهد مثل همه همسن و سالهای خودم باشم بیشترین دغدغه ام لباس و کفش باشد .... وقتی به خانه می آیم بوی غذای گرم مادرم از سر کوچه بی اختیارم کند ...... خدایا دلم برای ازادی گدشته ام عجیب تنگ شده این موجود کوچک دوست داشتنی که حالا 11 ماه تمام است که جسمی زمینی دارد تمام ثانیه های من را درگیر خود کرده . گاهی فکر میکنم اگر نبود چه میکردم و گاهی همین من عاشق بی هوا سرش داد میکشم انگار کوتاهترین دیوار خانه ام همین کودک نوپاست همین یک ساعت پیش وقتی داش...
نویسنده :
مامان کوچولو
0:53